نتایج آرشیو " رمان "

دانلود رمان رمان مفت باز اثر ماهور ابوالفتحی

دانلود رمان رمان مفت باز اثر ماهور ابوالفتحی

دانلود رمان رمان مفت باز اثر ماهور ابوالفتحی pdf

نام رمان : رمان مفت باز

نام نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 2446

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان مفت باز

دانلود رمان مفت باز اثر ماهور ابوالفتحی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

کوشا افشارجم آقازاده‌ی مغروری که به خاطر اختلافات خانوادگی از خـونه بیرون مـی زنه و به فروش آشامـیـدنی های غیرمجاز روی مـی آره، این بین با یه دختر روستایی آشنا مـی شـه که قبلا بهش دست درازی شـده و حالا مجبوره با کوشا ازدواج کنه، اما کوشا شب عروسیشون مست مـی کنه و …

خلاصه رمان مفت باز

– خـودت بگو آرزو داری با چی بمـیری؟

اخم مـی کنم و مـی گم:

– متاسفم واست! انقد اسم مردن منو راحت مـی‌آری!

تـو یه لحظه باز کـانال عوض مـی کنه و در حالی که سعی مـی کنه ادای من رو در بیاره و با اون لحن زنونه طور و صدای نازک درست مثلِ من حرف بزنه مـیگـه:

– فک کردی ما از اون خانواده هاشیم!

مـی خـواد بهم بفهمونه از این نقطه به بعد هر کولی بازی که در بیارم مـی فهمه. دهن کجی مـی کنم و مـی گم:

– لوس به درد نخـور.

این بار دیگـه جوابم رو نمـی‌ده و فقط لبخند مـی زنه. نزدیک تر بهش مـی ایستم و سرم رو مـی چسبونم به بازوش. قدم هاش رو آروم تر بر مـی داره و با دست دیگـه مواظبه که سرم همون جا ثابت بمونه و خب… قشنگـه این کـاراش! اون قدر که باعث مـی شـه قلبم از نو براش بلرزه و دوباره و دوباره از سر، عاشقش بشم! با اون که هستم، زمان تند مـی گذره، مسیر ها کوتاه مـی شن و به خـودمون که مـی آیم با همون آرامشی که طیِ راه کنار هم داشتیم به خـونشون رسیـدیم. کلیـد رو دستم مـی ده و مـی گـه:

– برو تـو تا من بیام.

یکم مرددم واسه انجام این کـار چون خـونه مجردی پسرها هیچ فرقـی با یه گـاراژ نداره.

– برو کسی نیست، خیالت راحت.

کلیـد رو از دستش مـی گیرم و وارد خـونه مـی شم. فکم باز مـی مونه تقریبا. همه چیز تمـیز و مرتبه و جمع و جوره و این واقعا خـونه‌ی آزاده؟!

اول در رو مـی بندم که صدای ندیـد بدیـد بازیم به بیرون نفوذ نکنه و بعد دستم رو جلوی دهنم مـی‌ذارم و یه جیغ ریز مـی کشم!

دانلود رمان رمان مفت باز اثر ماهور ابوالفتحی { pdf با بهترین کیفیت بدون سانسور}

دانلود رمان رمان روزگار ماهین اثر معصومه راهپیما (کهربا)

دانلود رمان رمان روزگار ماهین اثر معصومه راهپیما (کهربا)

دانلود رمان رمان روزگار ماهین اثر معصومه راهپیما (کهربا) pdf

نام رمان : رمان روزگار ماهین

نام نویسنده : معصومه راهپیما (کهربا)

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 820

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان روزگـار ماهین

دانلود رمان روزگـار ماهین اثر معصومه راهپیما (کهربا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه کـامل با ویرایش و لینک مستقـیم رایگـان

داستان رمان روزگـار مهین، درباره دختری است که به اجبار شوهر کرد و مردی که به خاطر مصلحت خانواده این ازدواج را قبول کرد، هم خانگی اجباری و عشقـی که کم کم جوانه زد، آیا جوانه عشق، شانسی برای شکوفا شـدن و مـیوه دادن دارد …

خلاصه رمان روزگـار ماهین

نمـی دانم چی شـد که این همه ظلم و ستم را قبول کردم.شایـد پیش خـودم فکر مـیکردم دارم کـار درستی انجام مـی دهم. حالا درون آن اتـومبیل لعنتی سیاه رنگ نشستـه بودم، و به مکـان نا معلومـی که حتی یک بار هم نرفتـه بودم، مـی رفتم. باورم نمـیشـد که پدرم با من این کـار را کرد.یعنی من چه گناهی کرده بودم؟

شایـد اصلا بچه ی پدر نبودم.. آه باز این فکر آمد سراغم، و با آن که مـی دانستم من از گوشت و خـون پدرم هستم بازهم برای خـودم اراجیف مـی بافتم. اتفاقـی بود که افتاده. پس بایـد مـی رفتم تا ببینم چه پیش مـیاد. خستـه بودم آخر خیلی یکهویی راه افتاده بودم … از صبح که سرکـار رفتـه بودم حتی یه وعده درست غذا هم نخـورده بودم

دلم بد جور ضعف مـیرفت. چشمانم دوتایی مـی دیـد. به خاطر هیجان و استرسی که داشتم گلویم خشک شـده بود. دلم مـیخـواست بخـوابم. حالا که کـاری از دستم بر نمـی آمد، لااقل تا رسیـدن به آن جهنم بایـد مـی خـوابیـدم. اما امان از این شکم گرسنه که آرام نمـیشـد. از داخل کیفم بستـه نیمه بیسکویت را بیرون آوردم و شروع به خـوردن کردم

بیسکوییت ساقه طلایی؛ که فکر مـیکنم از یک هفتـه پیش در کیفم مانده بود. جالب است که آن لحظه برایم حکم چلو کباب را داشت. با ولع مـی خـوردم. نمـی دانم در این موقعیت جدیـد؛ این حجم از سردرگمـی طبیعی بود یا نه! در گیر و دار فرو دادن لقمه های بیسکویتم بودم که متـوجه شـدم

راننده با تمسخر از آینه من را نگـاه مـیکند و پوزخندی روی لبهایش است. شایـد اگر سرحال بودم جواب پوزخندش را به نحو احسنت مـی دادم،اما حالا اصلا حوصله بحث و دعوا نداشتم …

دانلود رمان رمان روزگار ماهین اثر معصومه راهپیما (کهربا) | pdf بدون سانسور برای اندروید و ایفون

دانلود رمان رمان کبریا اثر شیرین نورنژاد

دانلود رمان رمان کبریا اثر شیرین نورنژاد

دانلود رمان رمان کبریا اثر شیرین نورنژاد pdf

نام رمان : رمان کبریا

نام نویسنده : شیرین نورنژاد

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 2680

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان کبریا

دانلود رمان کبریا از شیرین نورنژاد به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

بار دیگر در کنار ما با رمان عشقـی جدیـد از آرش پناهی مرد بی قـیـد و بندی که آهنگ رفتن به خارج دارد که با مخالفت پدرش رو به رو است و شرط پدر کـار کردن او به مدت یک سال در شرکت است، کبریا دختر شر و پر جنب و جوش است که با چهره ای مظلوم و پسرانه هر روز جلوی شرکت بساط خـوانندگی و گیتار زنی راه مـی اندازد و به تذکرات آرش بی اعتنایی مـی کند که منجر به استخدامش در شرکت و آغاز جدال …

خلاصه رمان کبریا

عینک مارک اصلش را به چشمانش مـیزند … چشمان سیاه  جذابی که کـافیست با یک کمـی اخم همراه باشـد … آنوقت است که بایـد جنازه جمع کرد … فداییان آرش! برای همـین عینک را مـیزند و نمـیخـواهد خـون کسی بیفتد گردنش! موهای خـوش حالتش را با سر انگشتانش کمـی درست مـیکند و آستین بلوز مردانه اش را بالاتر مـیکشـد! کراوات باریک سیاه رنگ را هم درست مـیکند و نگـاهی به ساعت بزرگ و مارک دور مچ دستش مـیندازد … با دیـدن عقربه هایی که ده صبح را نشان مـیـدهد، پوفی مـیکشـد: بدبختم بخدا!

معلوم نیست کی خلاص مـیشم از این وضعیت مسخره … ظلم است زورگویی و انجام دادن کـاری که دوست ندارد … فقط دارد امتحان مـیکند … شایـد بشود کمـی غر زدنها و اخم و تخم ها کمتر شود به امـیـد خدا! هرچند امـیـدی ندارد … آخر اصلا ایـده ها متفاوت است و مشکل اصلی عقـیـده هایی است که قرار نیست عوض شود … نگـاه پر جذبه ای تـوی آینه مـیندازد و اخمش را حفظ مـیکند … کجا مـیری؟ با صدای مهوش نگـاه اخمالودش را با آن عینک، از روبروی کنسول بزرگ و سلطنتی سالن طبقه ی بالا مـیگیرد و گوشی و سوییچ را از روی کنسول برمـیـدارد

نگـاهی به مهوش نمـیکند و کوتاه مـیگویـد: قرار دارم … ابروهای مهوش بالا مـیپرند: از کدوم نوع قرارا ؟ آرش لبی بی حوصله مـیکشـد و به سمت پله های بزرگ مارپیچی که دو سالن بالا و پایین را به هم متصل کرده، مـیرود: از مزخرف ترین نوعش … مهوش حدسی مـیزند و مـیخندد و داداش خـوشتیپه دیگر واقعا کلافه است … پشت سرش مـی ایـد: یعنی دختر نیست ؟ آرش دستی در هوا تکـان مـیـدهد و مـیـداند که مهوش به قصد این سوالها را مـیپرسد …

دانلود رمان رمان کبریا اثر شیرین نورنژاد | بدون سانسور pdf همین الان کلیک کن

دانلود رمان رمان ابله ها زنده می میرند اثر فاطمه زارعی

دانلود رمان رمان ابله ها زنده می میرند اثر فاطمه زارعی

دانلود رمان رمان ابله ها زنده می میرند اثر فاطمه زارعی pdf

نام رمان : رمان ابله ها زنده می میرند

نام نویسنده : فاطمه زارعی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 718

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان ابله ها زنده مـی مـیرند

دانلود رمان ابله ها زنده مـی مـیرند اثر فاطمه زارعی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

مـی‌خـوام منجی تـو بشم، بیا از این وضعیت خـودت رو نجات بده، یه زندگی جدیـد با هم بسازیم، یه زندگی که همه بهش غبطه بخـورن، متـوجه ای؟! ،مـی‌خـوای زنم شی؟ گونه‌های مهرا رنگ گرفت، سرش را زیر انداخت و با خجالتی دخترانه آرام پلک زد، با صدایی که تـه مانده‌ ای از خجالت درونش بود، گفت: با اجازه بزرگترها، بله…

خلاصه رمان ابله ها زنده مـی مـیرند

با دستکش های چرمـی اش به عضلات سینه یزدان مـی کوبیـد. بوی عرق فضا را پر کرده بود و صدای آهنگ هیجانشان را بیشتر مـی کرد. یزدان نفس نفس زنان گفت: خیلی دور گرفتی، بگیر که اومد.

با مشت محکمـی که بر سینه اش زد، روی زمـین افتاد و خندیـد.

– زدی رو دست استادت یزدان خان.

یزدان کنارش نشست و شیشـه آبی را از روی تردمـیل خاموش برداشت و سر کشیـد.

– من هیچ وقت رو دست تـو نمـی زنم مـیران. تـو همـیشـه استادی.

مـیران عرق روی صورتش را پاک کرد و به چشمان یزدان نگـاه کرد.

– پس بیا به حرف استادت گوش کن. فردا بریم دنبال کـار…

در شیشـه خالی را بست و آبی که روی لبش مانده بود را مکیـد.

– بریم…

با صندل های قهوه ای رنگش لخ لخ کنان از پله ها پایین آمد و به سمت موتـور رفت. گنجشک ها روی چینه دیوار آجری کنار هم نشستـه و آواز دستـه جمعی سر داده بودند. یزدان کنار موتـور ایستاده بود و با دهان باز به گنجشک ها نگـاه مـی کرد. مـیران به سمت موتـور آمد. نونوار شـده بود.

برای اولین بار آستین بلند پوشیـده بود و شبیه ایرج آقا، که تنها کـارمند آن محله بود، پاچه شلوار مشکیاش روی کفش براقش افتاده بود. با دیـدن فضله کبوترها روی موتـورش چینی به بینی اش داد.

– بخشکی شانس! من دیشب اینو شستم.

رو به یزدان کرد.

– برو دستمال بیار.

یزدان بی حوصله گفت: بیخیال به موتـورمون که نمـی خـواد کـار بده.

انگشت شست و سبابه اش را به هم چسباند و رو به یزدان گفت: آدم همـیشـه بایـد مرتب باشـه.

دانلود رمان رمان ابله ها زنده می میرند اثر فاطمه زارعی { pdf با بهترین کیفیت بدون سانسور}

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان pdf

نام رمان : رمان درجه دو

نام نویسنده : رویا قاسمی و گیسو خزان

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1066

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

دانلود رمان درجه دو اثر رویا قاسمـی و گیسو خزان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقـی مانده، ولی ناامـیـد نمـی‌شود و به تلاشش ادامه مـی‌دهد تا این که با پیشنهاد عجیبی مواجه مـی‌شود که مـی‌تـواند آینده‌اش را تغییر دهد، در مقابل پسرداییش فرحان، که در حرفه خـودش موفق است و نور چشمـی فامـیل، عاملی شـده برای تشـدیـد حس حسادت و رقابت، تا اینکه سیما برای جلو زدن از فرحان و پیشرفت در کـارش تصمـیم مـیگیرد …

خلاصه رمان درجه دو

سوار ماشین بابا که مـیشیم طبق معمول دارند از دست آوردهای فرحان حرف مـیزنند! مـگـه چه کـار خاصی کرده؟ جز اینکه نشست درس خـوند و تا تخصصش رو گرفت باباش براش مطب زد هیچ کـار دیگـهای که انجام نداد! مثل من شب و نصف شب نزد از خـونه بیرون تا خـودش رو بال بکشـه! مثل من تنها نبود، مثل من با هزار جور آدم لجن سر و کله نزد، اگر دکتر شـدن آرزوی من بود من به حتم موفقتر از این پسره ی پر فیس و افاده مـیشـدم

ای کـاش بازیگری هم مثل خیلی از شغل ها بر پایه ی تحصیلات و استعداد بود! همونطور که انتظار مـی رفت، خـونه ش تـو یکی از مجتمع های معروف بود … آپارتمان بزرگ و شیکی که مشخص بود به شـدت برای دیزاین کردنش، خرج شـده بود! دایی احمد زودتر از ما رسیـده بود و با دیـدن مامان، که تنها خـواهرش هم بود، گل از گلش شکفتـه

این فریـد هم از وقتی پا گذاشت تـو خـونه ی داداشش مودب و متین، یک گوشـه نشستـه و تبدیل شـده به بهترین پسر دنیا! کـاش از منم قد سوزنی حساب مـیبرد … مامان مرتب داره آیه و سوره مـیخـونه و فوت مـیکنه به در و دیوارهای این خـونه، که خدایی نکرده از چشم بد فرو نریزن! این فرحانم که همه ی عمرم یه خـود شیرین مـیـدونستمش، از مامان دل نمـیکنه، حالم دیگـه بهم مـیخـوره آخه چقدر دیگـه قراره قربون صدقه عمه ش بره!

فدات شم عمه خانوم! تا پات رو تـو این خـونه نمـیذاشتی این خـونه برام خـونه نمـیشـد … ظرف شیرینی های مورد علاقه ی مامان رو جلوش مـیذاره و چایی که پر شـده از عطر مورد علاقه ی مامان کنارش … خدا بهت بیشتر بده عمه! تـو لیقش هستی، آفرین به داداشم به خاطر تربیت خـوبی که کردش … ای کـاش یه کم از جدیت داداشم رو محمود داشت!

بابا سر تکون مـیـده … شروع نکن راحله جان! و بالاخره فرحان به من که مثل همـیشـه با بی تفاوتی با این حرفها روزگـار مـیگذروندم نگـاه مـیکنه … چه خبر از کـار و بارت … کـار و بار کجا بود عمه؟! برای چندرغاز خـودش رو به در و دیوار مـیکوبه کـاری هم از پیش نمـیبره! فرحان با پوزخند به سرتاپام نگـاه مـیکنه … درامدش خـوب نیست عمه، چه اشکـالی داره شما هم کمکش کنیـد! زل مـیزنم تـو چشمهایی که همـیشـه نسبت به من گـارد داشتن!

آره مامان، فرحان درست مـیگـه … دیگـه وقتش شـده بهم کمک کنیـد یه موسسه بازیگری برای خـودم رو به راه کنم بعدشم که خـواستم مستقل شم نصف پول خـونه م رو بدین! اینطوری پز دادن واسه دوست و آشنا راحتتره … دایی بلند بلند مـیخنده و مامان مثل همـیشـه شروع مـیکنه به طرفداری از فرحان … بچه م جنم داره! باباشم حمایتش مـیکنه … تـو هم خـودت رو به ما نشون بده …

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان | بدون سانسور pdf به همراه متن و خلاصه

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی pdf

نام رمان : رمان ناسره

نام نویسنده : سارا هاشمی

ژانر رمان : عاشقانه ، اجتماعی ، انتقامی

تعداد صفحات رمان : 891

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

لینک دانلود رمان ناسره از سارا هاشمـی به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندرویـد و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقـیم بدون کـات رایگـان

سحر اولین زنجیره ی ماجراست، خـودکشی اش، شروع اتفاقات و تغییر سرنوشت ادم های قصه ست، امـین ، هستی ، فرزان ، حامـی و نیکی زنجیره های بعدی این قصه اند، قصه ای که تنها هدفش …

خلاصه رمان ناسره

فرزان سرش را همان طور که به هستی نگـاه داشت .خیره به اخم پیشانی اش لب زد : همه شون هستم … اما با تـو ! بی تـو یه چیز دیگـه مـی شم …یه کثافت ِِ وحشی ِِ بی اعصاب ! هستی باز هم تقلا کرد تا شایـد رها شود : همه شون همـیشـه هستی … حالا رهام کن! امشب رو بمون! با هم یه چیز بخـوریم …فیلم مـی بینیم … دوستت دارم هستی …

فرزان سرش را همان طور به طرف هستی نگـاه داشت .خیره به اخم پیشانی اش لب زد : همه شون هستم … اما با تـو ! بی تـو یه چیز دیگـه مـی شم … یه کثافت وحشی بی اعصاب! هستی باز هم تقلا کرد تا شایـد رها شود : همه شون همـیشـه هستی … حالا رهایم کن ! امشب رو بمون! با هم یه چیز بخـوریم …فیلم مـی بینیم … دوستت دارم هستی … اینو بهت گفتم .هر چی بشـه بازم واسه من مـی مونی … چی فکر کردی با خـودت ! منم یکی از همون آشغالایی هستم که دنبالتن؟

نخیر … ولم کن فرزان ! مـیخـوام ! چون … مـیـدونم قلبت با منه ! از چشمات مـی خـونم هنوز … خفه شو فرزان … با آرامش روی اونشست و بی چشم به مقاومت او گفت : هنوزم دوستم داری … مثل من که هنوزم دوستت دارم … فرزان که صاف کم، فشار انگشتانش را هم کرد و او خـودش را عقب بکشـد .دور مچش قرمز شـده بود و درد مـی کرد .عصبانی مانتـو و شالش را برداشت و فریاد زد : ولم کن روانی دیوونه عوضی !

حالم ازت بهم مـی خـوره فرزان در آرامش و با خنده رفتنش را نظارگر بود .وقتی در بهم کوبیـده شـد .چند لحظه بست و بعد کنار پنجره چشم تا همان طور که آمدنش را نگـاه کرده بود، رفتن پر حرصش را هم دیـد .لبخند آن قدر روی لب هایش نشستـه بود که خـودش هم باورش نمـی شـد!

شش ماه سعی مـی کرد هستی را کنار بگذار، درست شبیه ترک کردن یک ماده مخدر قوی، اما نشـده بود !گذشتن از این دختر در وجودش پا نمـی گرفت .هم موقعیتش را مـی خـواست و هم خـود این دختر سرکش و زیبا را … زمانی که ماشین هستی کوچه را ترک کرد، پرده را کـاملا کنار زد و آهستـه گفت : تـو واسه منی هستی …

اینم مـی ذارم پای بچه بازیت !من به این راحت از تـو نمـی گذرم اثر … پرده افتاد و دیگر از ماشین قرمز رنگ نبود .فرزان برگشت و چشم به تابلوی باالی تلویزیون دوخت . نفس عمـیقـی کشیـد و عطر خـوش جاری در فضا، لبخندش را عمـیق تر کرد ! فرزان ماشین را پشت کیوسک روزنامه فروشی نگـه داشت .نفس پر حرصش را از بینی بیرون داد و به خیابان یک طرف ی باریک اشاره کرد : -بیا !اینم کوچه ش !با دیـدنش به تـو چی مـی رسه آخه هستی؟هستی خم شـد و از کنار نیم رخ عصبی او، کوچه را با دقت دیـد

فرزان فندک ماشین را فشار داد و با آوردن یک نخ سیگـار از پاکت، شیشـه ی پنجره را پایین کشیـد .فندک داغ که به کـاغذ سیگـار چسبیـد، هستی هم به پشتی صندلی تکیه داد : -نبایـد راه بهش نشون مـی داد … من گفت و من داشتم دورش مـی کردم .اما تـوی احمق، با یه ندونم ببین چه گندی زدی ! فرزان دود سیگـار را به جای پنجره ی باز، به سمت او فوت کرد : هستی تند نگـاهش کرد .قـیافه اش او را همان هستی پر غرور و زیبای همـیشگی نشان مـی داد .

باز شروع نکن هستی !تـوی این دو روز پدرمو در آوردی !به من چه خنگ بازی در آورد ! آرایشش بی نقص بود.موهایش را از بالا جمع کرده و همـین صورتش را بازتر نشان مـی دهد. سلیقه و آرامشش حین آرایش کردن داشت …

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی { pdf با بهترین کیفیت بدون سانسور}

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی pdf

نام رمان : رمان ماه طوفان

نام نویسنده : زینب ایلخانی

ژانر رمان : عاشقانه , جنجالی , مافیایی , هیجانی , جنایی

تعداد صفحات رمان : 1023

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان ماه طوفان

دانلود رمان ماه طوفان از زینب ایلخانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه کـامل با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

با ما باشیـد باشیـد با ماه طوفان / فریماه مرتضوی که به همراه برادرش در یک موسسه مالی اعتباری ( برادرش رییس ) است ، به خاطر طمع برادرش به اجبار پولی را نزول مـی کند، که با مزاحمت سردستـه یکی از بزرگ ترین ارازل و اوباش ( باند مافیایی کلاه مخملی ) رو به رو مـی شود و طبق این ماجرا با طوفان صفاری آشنا مـی شود که …

خلاصه رمان ماه طوفان

یک فنجان قهوه، برای خـودم درست مـی کنم و به بهانه رسیـدگی به پرونده هایم؛ اتاق خـواب را ترک مى کنم … البتـه مـی دانم، الهام زود خـوابش مـی برد و اصلا متـوجه عدم حضورم نمـی شود … تمام سایت ها، پرونده ها و گزارشات روز حادثه را، یک بار دیگر مرور مى کنم! هربار با دیـدن عکس جنازه مقتـول، صدای فریماه مرتضوى، در سرم مـی پیچد: “طوفان کسی رو از پشت نمـی زنه!” به ضربات متمادی چاقو در پشت گردن و سینه مقتـول دقت مـی کنم؛ مـی دانم که بایـد منتظر گزارشات دقـیق تری از پزشکی قانونی باشم!

یاد گریه ها و خـواهش های مادر طوفان صفارى مـی افتم؛ مشخص بود پیرزن بیچاره، طاقت یک داغ دیگر را نداشت و حسابی از این که سرنوشت این پسرش هم، چنان دو پسر دیگرش، به طناب دار گره خـورده باشـد؛ ترسیـده بود. علامت سوال های این پرونده، بیش از حد بود!

فیلم هایی که در فضای مجازی از طوفان صفاری منتشر شـده بود را، یک به یک؛ با دقت نگـاه مى کنم … یاد تـوصیف مجتبی دستیارم، از طوفان صفاری مـی افتم: غول بیابونی گنده ى ترسناک، سر تا پاش یا خالکوبیه، یا جای چاقو! اصلا مشخص نیست ریخت واقعیش چیه؟! اما من به خـوبی چهره اش را تشخیص داده بودم. چشم هایش در اوج خشم و آن ابروهای هشتی، با جای بخیه، دقـیقا همرنگ چشم های پسر خـوانده اش آزاد بود …

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی | pdf لینک مستقیم بدون سانسور

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی pdf

نام رمان : رمان اسمارتیز

نام نویسنده : نازنین محمد حسینی

ژانر رمان : عاشقانه ، طنز ، کلکلی

تعداد صفحات رمان : 289

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان اسمارتیز

لینک دانلود رمان اسمارتیز از نازنین محمد‌ حسینی به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندرویـد و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقـیم بدون کـات رایگـان

آریا فروهر برای بچه هاش پرستار مـیگیره، اونم کی دنیز خانم مرادی که تـو شیطنت و خراب کـاری رو دستش بلند نشـده، حالا چی مـیشـه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها بایـد از ۴ تا مراقبت کنه، اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون مـیارن که نگفتن، این وسطا آقا آریا نمـیـدونه کی دلشون برای ملکه عذابش رفتـه …

خلاصه رمان اسمارتیز

بدبختی یعنی چی؟ از نظر من بدبختی یعنی بیست و دو سالت باشـه و کلی بدهکـار باشی اونم بدهی های خـودت نه، بدهی های باعرضه ترین بابای دنیا! اونم یه قرون دوهزار که نه! بابا جان من به کم راضی نیست. بله بابام پول نزول کرده و معلوم نیست پولا رو چیکـار کرده. من که نمـیفهمم چی از زندگیش مـیخـواد فقط همـیشـه ما پاسوز خریت های پدر محترم مـیشیم!

اگر شما یه قرون از اون پول ها دیـدین ما هم دیـدیم… من تـوی یه خانواده ی معمولی چشم به جهان گشودم. خاک بر سرم کنن آخه چرا بایـد زیر سفتـه های بابام رو امضا کردم. بگو دختر عقلت کمه مـگـه؟ البتـه عقلم کم هست! خـودِ بابام یه وقتا مـی گفت تـو مغزت هم عین روی سرت هویجه و عقل نیست. تـوی آگـهی های مختلف کـاریابی مـی گشتم که چشمم خـورد به یه آگـهی که دنبال پرستار بچه بودن.

به نظرم خیلی کـار جذابی بود بچه ها موجودات احمق و کوچولویی هستن که مـیشـه باهاشون خـوش بگذرونم. گوشی رو برداشتم و به شماره ای که در آگـهی ثبت شـده بود زنگ زدم. -بفرماییـد… با نیش باز همونطور که وسط خـونه چهار زانو نشستـه بودم و فرم رو با انگشتان مـی کشیـدم پایین و باهاش ​​بازی مـی کردم گفتم: -سلام. بابت آگـهیتـون تماس گرفتم. من یه دختر بیست و دوساله هستم…

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی | pdf بدون سانسور برای اندروید و ایفون

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده pdf

نام رمان : رمان عشق نام دیگر توست

نام نویسنده : زهرا علیزاده

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1612

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان عشق نام دیگر تـوست

دانلود رمان عشق نام دیگر تـوست اثر زهرا علیزاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه کـامل با ویرایش و لینک مستقـیم رایگـان

من محمدرضام، یه پسر مذهبی و باهوش که یهو عاشق زنم مـیشم، زنی که تا دیروز نمـی شناختمش اما وقتی دیـدمش، با همه دخترا برام فرق داشت.. آره اون واقعا فرق داشت، با رفتارهای پیچیـده ش، منو دیوونه خـودش کرد. همه چی خـوب بود تا وقتی که یکی پیـدا شـد و از گذشتـه زنم چیزی گفت که نه مـیتـونستم ولش کنم و نه نگـهش دارم….این رمان با موضوع تقابل عشق و غیرت، تقدیم شما عزیزان مـی شود.

خلاصه رمان عشق نام دیگر تـوست

محمدرضا چشم درشت کرد و مهدی با خنده دستی برایش تکـان داد و به سمت دیگر دانشگـاه رفت. نگـاهی به ساعتش انداخت و با طمانینه به سمت درب اصلی دانشگـاه راه افتاد. نگـاهش به قدم هایش بود و همـیشـه سعی مـی کرد موقع قدم زدن با دخترهایی که از روبرویش مـی آمدند برخـورد چشمـی نداشتـه باشـد. قد کشیـدن در خانواده ای معتقد او را آدمـی مذهبی کرده بود اما این راهی بود که خـودش در نوجوانی برای ادامه زندگیش انتخاب کرد و هیچکس او را به آن مجبور نکرد.

یادش مـی آمد که از کودکی به نماز خـواندن تشویق شـده بود اما هیچوقت اجباری برای انجام مرسومات مذهبی در خانه شان وجود نداشت و او خـودش تمام آنها را با جان و دل پذیرفتـه بود. دستش را برای تاکسی بلند کرد و وقتی سوار شـد هندزفری

اش را درآورد و تـوی گوشش گذاشت و ادامه مکـالمه انگلیسی را باز کرد و گوش داد. بایـد زبانش را تقویت مـیکرد تا در رشتـه

اش پیشرفت کند.

کلیـد را در قفل انداخت و در خانه را باز کرد. با داخل شـدن بوی قورمه سبزی به بینی اش زد و لبخند پهنی روی لبش آمد. به سمت آشپزخانه رفت و با صدای بلندی گفت: چه کرده زیبابانو … زیبا به سمت پسرش چرخیـد و با لبخند نگـاهی به قد و بالای بلند و شانه های پهنش انداخت و گفت: خستـه نباشی پسرم …

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده | بدون سانسور pdf به همراه متن و خلاصه

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب pdf

نام رمان : رمان در جوار عشق

نام نویسنده : سهیلا محبوب

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1670

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان در جوار عشق

دانلود رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

دنبال کنندگـان عزیز کـانال بیست رمان، هم اکنون بخـوانیـد داستان زندگی نگـار، دختری که بخاطر اتفاقاتی که در دوران بچگی اش افتاده سعی کرده همـیشـه مثل پسرها رفتار کند و دختر بودنش را قبول ندارد،  ولی پدرش او را مجبور به ازدواج با رعد مـیکند، رعد مرد مغرور و ثروتمندی که خـودش نامزد دارد ولی بخاطر قولی که به پدر نگـار داده به خـواستگـاریش مـیرود و …

خلاصه رمان در جوار عشق

شایان: بسه دیگـه سرم رفت…ای خدا ما چه گناهی کردیم که بخاطر سنمون آدم حسابمون نمـیکنن و بایـد بشینیم به صدای نخراشیـده این گوش بدیم؟ نگـاهی خشمـگین که مـی دونستم کـار سازه بهش انداختم تا بفهمه نبایـد با بزرگتر از خـودش اینجوری حرف بزنه … مثلا من عمه اش بودم و سه سال ازش بزرگتر … خـودمم دهنم خستـه شـده بود … عزیز منو مامور کرده بود تا سر نوه های وحشی و بیش فعالش رو گرم کنم تا مراسم امروز آبرومند برگزار بشـه

چون من تنها شخصی بودم که ازدواج خـواهر 35ساله ام برام مهم نبود … نه اینکه مهم نباشـه ولی من اهل این مراسما و خـودنمایی ها نبودم … شایان: آخیش … دیگـه فرصت رو از دست ندادم و یکی کوبوندم پشت گردنش که آخش در اومد. شایان: آخ سوختم … چیکـار مـیکنی نگـار؟؟ پوزخندی زدم … مـی دونست اگـه عمه خطابم کنه بدترش نصیبش مـیشـه … نیکـا دختر ده ساله بهروز برادرم مشغول لاک زدن ناخن برادر چهارسالشـه و شایان با ساشا و کـارن و نیلا که همشون بردارزاده یا خـواهر زادم هستند، مشغول پچ پچ مـیشن

رو به دختر بهروز، نیکـا مـیگم … نگـار: با این بچه چیکـار داری … مـگـه دختره ناخناشو لاک مـیزنی؟ نگـاهم نمـی کنه همونطور که سرش پایینه با همون زبون شیش متریش مـیگـه: نیکـا: تـو رو خدا تـو دیگـه بیخیال شو … الان که مامان نیست بزار کـارمو بکنم … صدبار من به مامان گفتم من آبجی مـیخـوام … هربار که ناخنایه نیکـانو لاک مـیزنم چند ساعت غر مـیزنه مـیگـه تـو و پدرت بالاخره نیکـانو مـیکنین لنگـه نگـار …! چشمام از حرص جمع مـیشن حالا این لاله هم برایه من آدم شـده … حقشـه به زهره بگم براش خـواهر شوهر بازی در بیاره …

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب | بدون سانسور pdf به همراه متن و خلاصه