دانلود رمان رمان رخ سوخته اثر اعظم فهیمی

دانلود رمان رمان رخ سوخته اثر اعظم فهیمی

دانلود رمان رمان رخ سوخته اثر اعظم فهیمی کیفیت 320

دانلود رمان رمان رخ سوخته اثر اعظم فهیمی pdf

نام رمان : رمان رخ سوخته

نام نویسنده : اعظم فهیمی

ژانر رمان : عاشقانه , انتقامی , اجتماعی

تعداد صفحات رمان : 898

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان رخ سوختـه

دانلود رمان رخ سوختـه از اعظم فهیمـی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

هم اکنون در بزرگترین سایت رمان دانلود کنیـد ☕ داستانی از نفرت و انتقام، زندگی دختری با ظاهر و چهره ای که همه اونو زشت مـیـدونند، اما به واسطه آشنایی با بهزاد زندگی اش دستخـوش تغییراتی مـی شود، بهزاد پسری خـوش گذران است که برای دست به سر کردن شـهره و برانگیختن حسادت او برکه را درگیر عشق یک طرفه ای مـی کند، که در نهایت منجر به ریختن اسیـد به صورتش تـوسط شـهره مـی شود، با جراحی های متعدد با عنوان مدلی فشن به نام پرستـو وارد زندگی بهزاد مـی شود اما …

خلاصه رمان رخ سوختـه

پاشو حاضر شو بریم … فقط تـو رو خدا اون آرایشو پاک کن … شـدی عین قورباغه … بی اراده چنان سرش جیغ کشیـدم که با خنده و کمـی ترس از اتاقم بیرون دویـد … ناگـهان چشمم به آینه‌ی تـوی دستم افتاد، وای از شـدت عصبانیت حسابی سرخ شـده بودم … افتضاح‌تر شـدم. داشت گریه‌ام مـی‌گرفت ولی طبق معمول هر چه زور زدم اشکم در نیامد … با بیزاری آینه را روی تخت رها کردم و وارد سرویس بهداشتی شـدم و کل آرایشم را شستم … وقتی کـارم تمام شـد سمت اتاق بهار رفتم … در نیمه باز اتاقش را هل دادم و گفتم: منتظر باش حاضر شم، منم مـی‌آم.

مقابل آینه قدی اتاقش مشغول پوشیـدن لباس بود که جواب داد: آفرین، واسه شروع خـوبه … بایـد بری بیرون تا عادت شـه واسه‌ت … زشت شـدی که شـدی … تقصیر تـو نیست که خجالت بکشی … به اراجیفش اهمـیتی ندادم و وارد اتاقم شـدم … به سمت کمد لباس هایم رفتم … شلوار جین تنگ و مانتـوی کوتاه مشکی ام را پوشیـدم … هیچ دلم نمـی‌خـواست باز مقابل آن آینه‌ی نفرت انگیز بایستم، ولی مجبور بودم!

قدمـی برداشتم و با بی مـیلی شالم را مقابلش مرتب کردم … داخل پاساژ همراه بهار قدم زنان مـی‌گشتیم که صدای پسر جوانی را از پشت سرمان شنیـدم: به به چه … خانم خانما افتخار آشنایی مـی‌دی؟ مسلما با من که نبود، پس با اخم به پهلوی بهار زدم و گفتم: با تـوئه … بهار به سمت پسر برگشت و گفت: چیزی گفتی؟ نه عزیزم با دوستت بودم … افتخار نمـی‌ده یه نگـاه به ما بندازه؟ درست شنیـدم؟! وای با من بود، با من! ذوق مرگ برگشتم سمت‌اش و لبخند وسیعی زدم … با من بودی؟ همان‌طور مات سر جایش ماند و خنده‌ روی لب هایش ماسیـد …

امـیـدوارم این رمان جدیـد مورد رضایت دنبال کنندگـان و کـاربران وفادار بهترین سایت رمان، رمانبوک با جدیـدترین رمان های پرطرفدار همراه و رفیق ناب مجازی شما با رمان های بدون کـات و بدون صحنه دار

دانلود رمان رمان رخ سوخته اثر اعظم فهیمی | بدون سانسور pdf همین الان کلیک کن

دانلود رمان رمان رخ سوخته اثر اعظم فهیمی ریمیکس اینستاگرام

  • 27 ژانویه 2023
  • 0 نظر

برای ارسال نظر باید وارد شویدlogged in