دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل کیفیت 320

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل pdf

نام رمان : پارازیت

نام نویسنده : زینب عامل

ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات رمان : 2180

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان پارازیت

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

بهزاد در بدترین روزهای زندگی اش امـیـد را در مـیان دستان او به یادگـار گذاشتـه بود، او در سخت ترین شرایط به دادش رسیـده و پناهش شـده بود، دستش را گرفتـه و از ورطه ی ناامـیـدی و فلاکت بیرون کشانده بود، محال بود مرد همسایه فراموشش شود، بهزاد جای پایش را نه در مـیان رویاهایی که در عقلش پرسه مـیزدند بلکه در  مـیان تپش های نامنظم قلبش محکم کرده بود، جای خالی او نه از بین مـیرفت نه با حضور کس دیگری پر مـیشـد، انصاف نبود انصاف نبود کسی وارد زندگی آدم شود، او را به زیستن امـیـدوار کند و بعد چنان برود که دست آدم به جایی بند نباشـد، بهزاد به او خیلی چیزها یاد داده بود، اما با رفتنش حتی حق یک زندگی نرمال را هم از او گرفتـه …

خلاصه رمان پارازیت

شش ماه تمام ریسک کرده و به کـارش ادامه داده بود، چون نیازی نمـیـدیـد کـارش را رها کند، اما حالا خطر را کنار گوشش احساس مـیکرد. مـیـدانست بایـد مدتی هر چند کوتاه از آموزشگـاه های کنکوری که در آن ها مشغول تدریس بود دور بماند. جناب حکیمـی مجبورم یه مدت برم پیش برادرم آلمان، اینه که نمـیتـونم تا یه مدتی به کـارم ادامه بدمش

برگشتم و خدا خـواست مجدد در خدمتتـون خـواهم بود. حکیمـی با نارضایتی سر تکـان داد. به اندازه ی کـافی با این معلم جوان و باسواد صحبت کرده بود. ظاهرا او تصمـیمش را گرفتـه بود و دیگر جای اصرار بیشتر از آن باقـی نمـی ماند. سرتکـان داد. هر وقت برگشتی در این آموزشگـاه به روت بازه. بهزاد لبخندی زد و کله ی بی موی حکیمـی و چشمان تنگش را از نظر گذراند

حتما… فقط یه خـواهشی داشتم ازتـون… لطف کنین شماره تلفن و آدرس منو تحت هیچ شرایطی به شاگردام ندین. حکیمـی باشـه ای گفت و بالاخره بهزاد از آموزشگـاه بیرون زد. داخل راهروی آموزشگـاه ایستاد. ماسک مشکی رنگ پارچه ای را از داخل جیبش بیرون ِورده و به دهان زد و عینک آفتابی بزرگش را روی چشمانش گذاشت و از آموزشگـاه خارج شـد

همـین که پایش را بیرون آموزشگـاه گذاشت تـوانست موتـور آراز را تشخیص دهد. با اینکه کلاه کـاسکت روی سرش بود اما با این وجود باز هم مـیتـوانست اخم هایش را از پشت همان کلاه تشخیص دهد. اگر چند ماه قبل به حرف آراز گوش داده بود حالا مجبور نبود که خانه ی کوچکش که قبلا متعلق به همسر آراز بود را تخلیه کند. با قدم هایی بلند خـودش را به آراز رساند و روی ترک موتـورش نشست

فرصت نکرد چیزی بگویـد چون آراز بلافاصله موتـورش را روشن کرد و راه افتاد. آراز نگـاهی به آشپزخانهی دلباز که خالی از هر گونه وسیله ای بود انداخت و گفت: طبقه ی آخرم که هست. حسنش اینه که مـیتـونی بری پشت بوم هر غلطی دلت خـواست بکنی بعد بگی دُبی بودم لب ساحل! بهزاد کـاپشنش را از تن بیرون کشیـد و روی کـانتر انداخت.

شماره تماس برای پشتیبانی پس از خرید :

09170366695 – شورکی

قیمت 24 هزار تومان

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل | بدون سانسور pdf به همراه متن و خلاصه

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل ریمیکس اینستاگرام

  • 9 ژانویه 2023
  • 0 نظر

برای ارسال نظر باید وارد شویدlogged in