دانلود رمان رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی

دانلود رمان رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی

دانلود رمان رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی کیفیت 320

دانلود رمان رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی pdf

نام رمان : رمان در مسیر باد بمان

نام نویسنده : بهار سلطانی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 648

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان در مسیر باد بمان

دانلود رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی با فرمت های pdf ، اندرویـد، آیفون و جاوا با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

هم اکنون در بیست رمان بخـوانیـد: سهیل مردی جذاب، مقتدر و مغرور صاحب هتل ستاره، با دیـدن زویا دختری زیبا و کم سن و سالی که تازه از فرانسه برگشتـه و در هتل اقامت دارد، خـود را به او نزدیک مـی کند و در شبی گیج و مدهوش زندگی زویا را چنان دچار تغییر و تحول مـی کند که زویا مجبور مـی شود…

خلاصه رمان در مسیر باد بمان

بیرون هتل، تاکسی آقانبی منتظرم بود. صبح بهش زنگ زدم و گفتم بیاد دنبالم. حامد جاهای دیـدنی تـهران و دیشب بهم گفت و ازم خـواست برم ببینم. درصندلی عقب ماشین که جای گرفتم بازم به گذشتـه ها پرکشیـدم، فکرم رفت… آهنگی زیبا هم درفضاپخش بود و منو به عالم دیگـه ایی برد… یکی هست تـو قلبم که هرشب واسه اون مـینویسم و اون خـوابه…. نمـیخـوام بدونه واسه اونه که قلب من اینقده بی تابه…. -خانم کجابرم؟ غرق آهنگ بودم، سرم و بلند کردم و گفتم: من جایی رو بلد نیستم… مـیخـوام برم جاهای دیـدنی شـهر.

خنده ایی کرد و گفت : -تـهران شلوغ ، به غیراز دود ودم چی داره ؟؟ – درستـه ، ولی مـیخـوام زادگـاه پدرم و بیشتر ببینم… -باشـه، چشم…. اونروز وقتی با تاکسی شـهرو دور مـیزدم، یاد پدر و مادرم و عشق سال های پیششون افتادم، مخالفتا و کشمکش هایی که به خاطر سر نگرفتن عروسیشون اتفاق افتاده بود… شام رو در رستـوران غذا خـوردیم… عاشق غذاهای ایرانی بودم. آقا نبی خیلی سربه زیر بود و نمـی خـواست وارد رستـوران بشـه، اما به خاطر زحمتای زیادی که برام کشیـده بود ازش درخـواست کردم با من شام بخـوره.

دوسه باری تلفنش زنگ خـورد و جواب داد. احساس کردم معذبه! -آقا نبی مزاحم نشم ؟! خنده تصنعی کرد و گفت: نه… خانممه… شما رو به خـونه دعوت مـیکنه. همـیشـه از مهمان نوازی ایرانیا شنیـده بودم، ذوق زده لبخندزدم و گفتم: مرسی، شمالطف دارین. خـواهش مـیکنم، یه کلبه حقـیرانه ای هست…. -ممنونم، شمالطف دارین، اما من مـیرم هتل، از فردا هم بایـد دنبال خـونه عمه و پدربزرگم بگردم، بازم زحمتام مـی افتـه گردن خـودتـون…. آخرشب به هتل برگشتم. لابی خلوت بود وآهنگ ملایمـی با صدای کم تنها سروصدای اونجا بود.

سمت پیشخـوان هتل رفتم کلیـد اتاقمو بگیرم، آقای مدیرهم بود. جلوتر از من خندیـد و سلام کرد. کلیـد رو گرفتم و گوشـه ایی ایستادم. احساس مـی کردم آقای مدیر باهام کـار داشت پیشخـوان و دور زد و به سمتم اومد، مقابلم که ایستاد، صدایی صاف کرد و گفت: -خـوش گذشت بهتـون؟ همـین… همـین بود کـارش؟؟ یا مـیخـواد سرحرف و باز کنه؟؟ !!! با بی مـیلی گفتم: -آره، ممنون ایران قشنگـه…. زل زده بود به چشمام و یه لحظه ازم چشم برنمـیـداشت. شـهرهای قشنگشو اگـه برین دیگـه اصلا دوست ندارین ترکش کنین….

دانلود رمان رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی { pdf با بهترین کیفیت بدون سانسور}

دانلود رمان رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی ریمیکس اینستاگرام

  • 28 ژانویه 2023
  • 0 نظر

دیدگاه خود را بگذارید