گون مـیچینم از هجر نگـارم
به دستم خارو در دل درد دارم
مو صحرا گر به غم در حسرت او
به خـواب ناز خـود در خانه یارم
بره درمانده و دنیا شتابان
شبا من بال شب سنگ بیابان
نه گوسفندی به گله دارم ای داد
نه گندم برده نزد آسیابم
دل من کـاروان سالار غم بود
اسیرو بردی بازار غم بود
همـیشـه قسمت بی جان من سوز
به غم آلوده و در کـار غم بود
به غم آلوده و در کـار غم بود
منو با دست خالی آفریـدی
اسیر خشک و زاری آفریـدی
منو از مادری بیچاره یا رب
کنار دار قالی آفریـدی
نگـارم ناز پرورده زمانه
چنان طاوس زرین آب و دانه
کبوتر بچی بخت منم مرد
غریب و خستـه و بی آشیانه
دل من کـاروان سالار غم بود
اسیرو بردی بازار غم بود
همـیشـه قسمت بی جان من سوز
به غم آلوده و در کـار غم بود
به غم آلوده و در کـار غم بود
منو با دست خالی آفریـدی
الی جان هی اسیر خشک سالی آفریـدی
منو از مادری بیچاره یا رب
کنار دار قالی آفریـدی
دل من کـاروان سالار غم بود
اسیرو بردی بازار غم بود
همـیشـه قسمت بی جان من سوز
به غم آلوده و در کـار غم بود
به غم آلوده و در کـار غم بود