دانلود رمان رمان طرار اثر فاطمه غفرانی

دانلود رمان رمان طرار اثر فاطمه غفرانی pdf
نام رمان : رمان طرار
نام نویسنده : فاطمه غفرانی
ژانر رمان : عاشقانه ، اجتماعی
تعداد صفحات رمان : 2938
ملیت نویسنده رمان : ایرانی
رمان طرار
دانلود رمان طرار اثر فاطمه غفرانی با فرمت های pdf ، اندرویـد، آیفون نسخه کـامل با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان
فریسای داستان ما، دختری تخس، حاضر جواب و جیب بر است که به طور اتفاقـی با کیاشا آژمان، صاحب رستـوران های زنجیره ای آژمان آشنا مـی شود که این تازه آغاز قصه ایست که …
خلاصه رمان طرار
شانس با او یار بود که ساعت از دو ظهر گذشتـه بود و به جز آن فروشگـاه بزرگ آخر راهرو، بقـیه مغازهها بستـه بودند. تمام انرژیاش را در پاهایش ریختـه بود. اگر این مرد با همـین فریادهایش در خیابان جار مـیزد، کـارش تمام بود. برعکس پاساژ، مغازههای اطراف خیابان بیست و چهار ساعت باز بودند. کسبه مـیریختند سرش. وارد خیابان شـد و به طرف بالای خیابان، همسو با ماشینها حرکت کرد. یک دستش به کلاه بود که از سرش نیوفتد و با چشمانش خیابان را مـی پاییـد
بایـد یک ماشین پیـدا مـیکرد تا با آن خـودش را نجات دهد. باد سرد دی ماه به صورتش مـیخـورد. مـیتـوانست خـودش را تصور کند، با گونه و بینی سرخ شـده. مرد هم با آن هیکل تپلش بالاخره خـودش را به خیابان رسانده بود، به نفس نفس افتاده بود. صدایش را مـیشنیـد که هن هن کنان مـیگفت: – بگیرینش… دار و ندارم رو برد. با حرص زیر لب گفت: دروغگو احمق. ماشینهای در حال حرکت در خیابان که فرصت نگـه داشتن آنها را نداشت. هنوز انرژی داشت
تنها چیزی که در این زندگی یاد گرفتـه بود، سگ دو زدن بود. آنقدر از صبح خروس خـوان تا بوق سگ دویـده بود، که مـیتـوانست با باد مسابقه دو بزارد. – وایسا… صدای فریاد مردی پشت سرش بود. مرد تپل کـار خـودش را کرده بود. داشت همه را خبر مـیکرد. همچنان مـیدویـد. با دیـدن ماشینی که در همان لحظه چراغهایش روشن شـد و آماده بیرون رفتن از جای پارک بود، چشمانش برقـی زد. نگـاهی به پشت سرش انداخت. مرد جوانی که احتمال از کسبه همان اطراف بود و لحظهای قبل فریاد زده بود وایسا
حالا صورتش سرخ شـده بود و سرعت گـامهایش کم. فرصت داشت. فرز از جوی آب پریـد و در عقب ماشین را باز کرد و خـودش را داخل آن انداخت و در را بست. با احساس نرمـی زیر پایش، سرش را پایین گرفت. درست بود، روی پای کسی نشستـه بود. خـودش را تند عقب کشیـد و از روی پای مرد عقب آمد. مرد راننده به عقب برگشتـه بود و به چشمانی وق زده به او نگـاه مـیکرد …
دیدگاه خود را بگذارید