دانلود رمان رمان راز یک سوگند اثر شکیبا پشتیبان

دانلود رمان رمان راز یک سوگند اثر شکیبا پشتیبان pdf
نام رمان : رمان راز یک سوگند
نام نویسنده : شکیبا پشتیبان
ژانر رمان : تراژدی , عاشقانه , پلیسی
تعداد صفحات رمان : 144
ملیت نویسنده رمان : ایرانی
رمان راز یک سوگند
دانلود رمان راز یک سوگند اثر شکیبا پشتیبان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان
سرگذشت دختری به اسم آدنیس رو نقل مـیکنه که منش به شـدت مثبت داستان مون و در گذشتـه به باند بزرگ و یه نیروی پلیس افشا کرده ، در حقـیقت دستگیرشون کرده ، آدنیس داستان ما پلیس ، ولی حالا جان مرده ای داره ، دیگـه مثله قبل خشنود و سرزنده نیست ، ضعیف شـده و ازجنس شیشـه است که با کوچکترین آسیب مـیشکنه و نوسازی نمـی شـه ، چرا ؟ چون یه سری از باند قاچاقچیان تمام خانواده اش و کشتن و آدنیس بی گناه مظلوم خـودش رو مقصر مرگ پدر و مادرش مـیـدونه …
خلاصه رمان راز یک سوگند
در سایه های اشک تـو تصویر مـی شوم … با واژه های شعر تـو تعبیر مـی شوم … با آخرین نگـاه دو چشم جوان تـو من قطره قطره مـی چکم و پیر مـیشوم … خبری نیست … خیاطی مـیکنم آسمان را به زمـین مـی دوزم و چشم هایم را به در! … خدا مـی داند دلم را چند بار کوک زدم که این چنین دل تنگم ، راز یک سوگند!
راوی : آدنیس من از تبار غمم ، غمـی که پایانی ندارد و به تمام وجودم ریشـه کرده و نابودی را به رستاخیز بستـه است … من سرشار از دردم ، دردی که هیچ وقت از بین نخـواهد رفت! … همـیشـه دوستم سارمـینا به من مـی گویـد : هی دختر آخه چی تـو رو از سنگ کرده ؟ به خدا که هنوز دلیل سنگ شـدنم را نمـی دانم! … ولی مـی دانم مادر گرانبهایم را از دست داده ام … پدر مهربانم را از دست داده ام … برادر بزرگم آدونیس را از دست داده ام و خـواهری که تازه داشت وارد دانشگـاه مـیشـد!
آندیا را از دست داده ام … من خـود کردم و در این دل دردم گله هاست آه که عاشق شـدن عادت کم حوصله هاست و من ،
آری من هرگز عاشق نخـواهم شـد! … امن … آری من دختری به نام آدنیس امـینی فر بیست و چهار ساله از تـهران که لیسانس پلیسی دارم،مـیگویم که عاشق نمـیشوم! … من یک بار عاشق بودم … آن همه عاشق خانواده ام،کسانی که با تمام وجود مـی پرستیـدم شان!
آنها را از دست دادم و تنها شـدم و بار دیگر نمـی خـواهم با عاشق شـدنم جان کس دیگری گرفتـه شود … من دیگر عاشق نخـواهم شـد تا کسی از دست نرود تا کسی نمـیرد! … آه که اصلا دلم نمـی خـواهد صحنه تصادف شان را یادم بیایـد … نمـی خـواهم خاطرات مرگشان روح مرا درد دهند و سوهان عذاب کشیـدنم باشند …
دیدگاه خود را بگذارید